منطقه تاریخی دشت روم

زاگرس گستردیه فخرودورون**دیارش نمونیه پربرف و بارون******دشتروم لنگر گرو سپاه رومی**تاریخه ورق زنیت سی هر ایرونی
چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۵۷ ب.ظ

وحشیانه بودن نحوه ی اسکان عشایر

عشایر رضاخان

ویلیام داگلاس: نحوه اسکان عشایر توسط رضاخان بسیار وحشیانه بود

خبرگزاری تسنیم: قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا می‌گوید: هر چه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسئله بسیار مهم را نباید از نظر دور داشت که نحوه اجرای این برنامه بوسیله ارتش رضاشاه بسیار وحشیانه بود.

احمدشاه قاجار، آخرین پادشاه سلسله قاجاریه که فردی سست‌اراده و بی‌حال و عاشق تفریح و سفر بود؛ در آخرین مسافرت خارجی خویش، تمام اختیارات مملکت را به رضاخان سردار سپه، سپرد.

«ایوانف» محقق روسی، معتقد است که دراین موقع «... قاجارها هیچ‌گونه قدرتی در اختیار نداشته و تمام قدرت حکومت در دست رضاخان بود.»  زیرا، رضاخان، ‌شاه را مجبور کرده بود به خارج از کشور رود و برادر وی را که در تهران، نایب‌السلطنه بود، ناچار کرد «در امور دولت دخالت نکند».

در پی این تغییر و تحولات سیاسی، زمینه‌چینی‌های انگلیسیان، برای به حکومت رساندن رضاخان، سرانجام ثمر داد؛ و کودتای سوم اسفند 1299 ش کابینه جدیدی را سرکار آورد ـ کابینه سیاه.  مهره‌های انتخابی «کابینه سیاه» که قدرت را به دست گرفتند، دو نفر بودند؛ یکی «سیدضیاءالدین طباطبایی» روزنامه‌نگاری جوان،‌ و دیگری رضاخان سردار سپه، نظامی قشون. البته، طولی نکشید که سیدضیاء را کنار گذاشتند و رضاخان را یکه‌تاز میدان کردند.

رضاخان که ظاهراً پله پله مدارج و مراتب نظامی را طی کرده بود،‌ سرانجام به عنوان «وزیر جنگ» و «رئیس الوزرا» برگزیده شد.

وی در سال‌های پس از کودتا‌، تا زمان پادشاهی خویش، شورش‌ها و قیام‌های متعددی را در نقاط مختلف کشور ـ با برخورد‌های خشن نظامی ـ سرکوب و فرو نشاند.

این درگیری‌ها، تقریباً در اکثر نقاط کشور بود؛ در آذربایجان، اردبیل، گیلان، مازندران، خراسان، کردستان، لرستان، کرمانشاه، فارس، خوزستان، بلوچستان و بختیاری.

اگر شورش‌های پیش از پادشاهی رضاشاه ـ که در دوران نابسامانی و ضعف حکومت مرکزی، و انحطاط اواخر قاجاریه ـ پشت سر هم رخ داده، به منافع فردی قیام‌کنندگان و سودای جدا سری و استقلال‌طلبانه برخی از آنها منسوب شود؛ بی‌تردید، مقاومت‌ها و مبارزات ایلات و عشایر، پس از پادشاهی رضاشاه و اعمال سیاست‌های به ظاهر اصلاحی وی، از سر ناچاری و ناگزیری بوده است.

سیاستی که رضاشاه،‌ در قبال ایلات و عشایر ـ که جمعیت کثیری از نفوس مولد مملکت را تشکیل می‌دادند ـ اعمال و اجرا کرد؛ فوق‌العاده خشن،‌ ستمگرانه و بی‌رحمانه بود.

سیاست عشایری رضاشاه،‌ تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می‌رسد، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کاملِ بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است. بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه، نظامیانی ـ همچون او ـ خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع، از هر دشمن غداری، بیرحم‌تر و سنگدل‌تر بودند

در واقع،‌ سیاست عشایری رضاشاه،‌ تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می‌رسد، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کاملِ بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است.

بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه، نظامیانی ـ همچون او ـ خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع، از هر دشمن غداری، بیرحم‌تر و سنگدل‌تر بودند. ذکر نام، نخستین سپهبد ایران، «احمد امیراحمدی»، ملقب به «قصاب لرستان» کافی به نظر می‌رسد.  هر چند، اعمال «سلطان عباس نیکبخت» در ایل قشقایی؛ و «یاور اکرم» و «حاجی‌خان ارمنی» در ایلات بویراحمد و ممسنی، اختلاف زیادی با کارهای امیراحمدی نداشته است.

محمد بهمن بیگی، در اثری که در اوایل حکومت پهلوی دوم، منتشر کرد،‌ می‌نویسد: «دولت رضاشاه با برگزیدن مأمورین رشوه‌خوار و مردم آزار و ایجاد حکومت ستمگر نظامی در میان ایلات،‌ چیزی نگذشت که انزجار مطلق افراد ساده و بدوی ایل را نسبت به خود جلب کرد.

تجاوز، تعدی و فشار و ظلم مأمورین دولت بخصوص در زمان حکومت سروانی به نام عباس (خان نیکبخت ) به اوج شدت رسید، تا آنجا که این افسر ناشایسته و خائن توله سگ‌های خود را برای آنکه بعدها زبان بفهمند با شیر ز‌ن‌های نجیب ایلات می‌پرورید. چند سالی نگذشت که این مظالم طاقت‌فرسا منجر به طغیان قشقائی‌ها در سال 1308 شد.»

قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا در مورد خاطرات خود از ایل قشقایی می‌نویسد: «ما می‌توانیم نظامیان خود را در مقابل تمام این بدبختی‌ها و ظلم و ستم‌ها که به ما وارد کرده‌اند ببخشیم و گذشته‌ها را هم فراموش کنیم اما فقط یک گناه نابخشودنی هست که ما نمی‌توانیم تا ابد آن را فراموش کنیم و از آن بگذریم.»

«ویلیام داگلاس» قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا، که در سال‌های 1328‌ و 1329 از ایران و مناطق عشایری جنوب‌ بازدید کرده است؛ در خاطرات خویش از ایل قشقایی، به نقل از یکی از کلانتران ایل می‌نویسد: «ما می‌توانیم نظامیان خود را در مقابل تمام این بدبختی‌ها و ظلم و ستم‌ها که به ما وارد کرده‌اند ببخشیم و گذشته‌ها را هم فراموش کنیم اما فقط یک گناه نابخشودنی هست که ما نمی‌توانیم تا ابد آن را فراموش کنیم و از آن بگذریم.»

من از او خواهش کردم که این ماجرا را هم برای من تعریف کند و او هم داستان را به شرح زیر بیان کرد: «در دوران سلطنت رضاشاه سروانی بود که در این منطقه خدمت می‌کرد او تعدادی توله سگ اصیل داشت که بر حسب تصادف مادر آنها مرده بود. سروان هر روز صبح سربازانی را به ده می‌فرستاد تا به زور مقدار دو لیتر شیر مادر برای توله‌ سگ‌های او جمع کند.

گفتنی است که جناب سروان شیرگاو یا بز را برای تغذیه توله سگ‌های خود قبول نمی‌کرد و دستور داده بود که سربازان فقط شیر مادر جمع‌آوری کنند. سربازان هم در اجرای دستور سروان نظارت کامل می‌کردند که فریب زنهای قشقائی را نخورند،‌ به این ترتیب بود که سگهای سروان ماههای متوالی شیرمادران بچه‌های ما را می‌خوردند... و این همان چیزی است که ما هیچوقت آنرا فراموش نمی‌کنیم و هرگز آنرا نمی‌بخشیم.»

ایوانف می‌گوید: استبداد عباس خان تا آنجا بود که به درخواست او زنان قشقایی باید به توله سگ‌های عباس‌خان شیر می‌دادند

ایوانف می‌گوید: «استبداد و خودسری عباس‌خان تا بدانجا پیش رفت که به درخواست او زنان قشقایی باید به توله سگ‌های عباس‌خان شیر می‌دادند».

در ایل بویراحمد، نیز یک نظامی، به نام «یاور اکرم» ـ که مدت اندکی حضور یافته ـ «اسبی داشت که معتاد خوردن «جوجه کباب» بود؛ و در هر نقطه‌ای که این مأمور نظامی اقامت می‌گزید، مردم محل موظف به تهیه خوراک اسب او ـ جوجه کباب ـ بودند.

این نظامی مغرور که با مهمان‌نوازی بویراحمدیها روبرو شده بود و اسبش نیز با «جوجه کباب» تیمار می‌شد، بی‌شرمی را به اوج رسانیده با دیده بد به «ضعیفه‌»‌ها نگاه می‌کرد. «میرغلام» سیدجنگجویی از سادات بویراحمد، که در یک آبادی ناظر این برخوردها بود با چند گلوله به زندگی سرگرد پایان داد.»

بهانه‌های متعددی که این مأمور نظامی عنوان می‌نمود، جز برای آزار و اذیت مردم نبود. یک نویسنده بومی، می‌گوید: «وی به منظور ایجاد وحشت بین مردم به هر خانه‌ای که می‌رفت دستور می‌داد که دو دانه مرغ کباب کنند، یکی را به اسبش می‌داد و یکی را هم خودش می‌خورد.

شب‌های زمستان اسبش را به داخل سیاه‌چادر که یگانه مسکن و محل زندگی خانوار عشایری بود جا می‌داد،‌ او از پارس سگ‌ها که بدون اجازه و اراده صاحب‌خانه واق واق می‌کردند عصبانی می‌شد و صاحب‌خانه را به سختی مجازات می‌کرد. از همه این‌ها بدتر به ناموس مردم سوءنظر داشت‌، به همین جهت میرغلام تصمیم گرفت که او را بکشد و زمانی که نظر سوئی نسبت به یکی از زنان ایل داشت با پیش‌بینی قبلی، اهالی او را به محلی که قبلاً میرغلام کمین کرده بود هدایت کردند و میرغلام او را هدف قرار داد و کشت....»

نظامی دیگر، به نام «حاجی‌خان ارمنی» که در حوزه ایلات ممسنی مأمور بود،‌ نیز ستم‌گرانه به هر کار خلافی دست می‌یازید و در تعدی و تجاوز به ناموس و حیثیت مردم منطقه فرو گذار نبود. سرانجام، پس از آنکه آوازه مظالم و مفاسد وی،‌ همه‌گیر شد؛ میرغلام ـ همان جنگ‌جوی مشهور ـ در حوزه ممسنی راه را بر او بست و به قتلش رسانید. بنابر مشهور، میرغلام،‌ آلت تناسلی وی را برید و جهت عبرت سایرین، بر درختی ـ در مسیر راه ـ آویزان کرد. 

به نظر می‌رسد،‌ اجرای سیاست‌های خشن و ظالمانه رضاشاه در قبال عشایر، نیاز به چنین مأموران خشن و ستمگر، داشته است. البته، همین تعدیات بسیار خشن و ظالمانه، موجب طغیان‌های فردی و جمعی مردان عشایر می‌شد.

در میان تحلیل‌های محققان داخلی و خارجی، از سیاست عشایری رضا شاه؛ تحلیل «تقوی مقدم» ـ که خود، زاده و پرورده محیطی عشایری است ـ از همه صائب‌تر و کامل‌تر است.

وی به درستی،‌ بیان می‌کند که: «...دامپروری محور زندگی عشایری بود... و باید دانست که دامپروری مبتنی بر کوچ بوده و بدون کوچ، بقای دامپروری در آن شرایط تاریخی، غیرممکن بوده است.

کوچ برای عشایر امری تفنّنی و تفرجّی نبود، بلکه بخشی از ساختار زندگی و نظام معیشتی آنان محسوب می‌شد. این نظام معیشت نیز معلول و ناشی از شرایط جغرافیای طبیعی کشور بود... بنابراین آنان برای بقای زندگی خود ناگزیر بودند که به تناسب تغییر فصول سال و وضع علوفه و مراتع، به مناطق سردسیر و گرمسیر کوچ کنند.

کوچ‌نشینی اگر چه برای عشایر پر زحمت بود، اما هم در زندگی شرافتمندانه و عزتمندانه خودشان و هم در اقتصاد کشور نقشی مثبت و اساسی داشت.

به علاوه، در زندگی عشایری... تنظیم روابط اجتماعی با سایر قبایل از یک سو و مهاجرت به مناطق سردسیر و گرمسیر و حفاظت از اموال و احشام در برابر تهدید خطر سرقت و جانوران وحشی از سوی دیگر،‌ مستلزم تأمین ابزارهای دفاعی و حفاظتی یعنی اسلحه است.

بنابراین در ساختار زندگی عشایری، اسلحه پیش و بیش از آنکه ابزاری جنگی برای دستیابی به اهداف تجاوزکارانه و تهاجمی باشد،‌ وسیله‌ای تدافعی و حفاظتی و جزو ضروری و نیاز اجتناب‌ناپذیر آن شیوه زندگی است...» 

علاوه بر این، عناصر فرهنگی عشایر، که «آمیزه‌ای متناسب از عناصر مذهبی و ملّی» است؛ «به کالبد زندگی اجتماعی عشایر روح و روان می‌بخشد.»  این عناصر فرهنگی را هر فرد عشایری،‌ از همان اوان کودکی و نوجوانی،‌ در «مکتب‌خانه»‌هایی که «ملایان» محلی،‌ مدرس آن بودند، می‌آموختند.

در میان مواد درسی این مکتب‌خانه‌ها،‌کتاب آسمانی «قرآن کریم» و «شاهنامه» فردوسی، ‌در اولویت قرار داشت. قرآن کریم، نماد اصلی «مذهب» عشایر بود؛ و شاهنامه،‌ نماد «ملیت».

به علاوه،‌ علمای دینی ـ که غالباً سادات محل بودند ـ دیگر کتب مذهبی و دینی،‌ همچون نهج‌البلاغه و ادعیه‌های مذهبی، و نیز احکام و اوراد شرعی و سیره و سنت پیامبر اکرم (ص) و امامان شیعه را به مردم می‌آموختند

«مجموعه این عناصر فرهنگی محتوای روابط اجتماعی جامعه‌ عشایری را تشکیل می‌داد، ]و[ عشایر با این فرهنگ مأنوس بودند و با آن می‌زیستند و به همین سبب آن را همچون جانمایه زندگی خویش پاس می‌داشتند.»

بدین گونه «کوچ،‌ اسلحه و باورهای فرهنگی (مذهب و سنت)،‌ پایه‌های زندگی اجتماعی عشایر را در زمینه‌های اقتصادی، امنیتی و فرهنگی تشکیل می‌داد و طبیعی است هر عاملی که ارکان فوق را تهدید می‌کرد، بنیان زندگی عشایر را به مخاطره می‌انداخت و موجب واکنش آنان می‌شد.»

سیاست عشایری رضاشاه،‌ نیز «بر سه پایه تخته قاپو، خلع‌سلاح و تهاجم فرهنگی استوار شده بود و این سه پایه دقیقاً در تعارض با ارکان سه گانه زندگی عشایر بود.»

بنابراین تقوی مقدم به درستی نتیجه می‌گیرد که: سیاست «تخته قاپو»، مانع «کوچ» عشایر بود؛ و سیاست «خلع‌سلاح»، تنها وسیله دفاعی عشایر را از آنان می‌گرفت؛ و «تهاجم» فرهنگی،‌ «مبانی هویت» عشایر و «زیربنای سجایای انسانی و اخلاقی» آنان را به خطر می‌انداخت. 

«آبراهامیان» سیاست عشایری رضاشاه را ـ پس از سلطنت ـ «ادامه عملیات نظامی پیشین» می‌داند؛ که «با گسترش دادن پاسگاه‌های نظامی درمناطق آنان، خلع‌سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تحریک اختلافات داخلی آنان، مصادره اراضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به «روستاهای نمونه» خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنان بود.» 

«آبراهامیان» سیاست عشایری رضاشاه را ـ پس از سلطنت ـ «ادامه عملیات نظامی پیشین» می‌داند؛ که «با گسترش دادن پاسگاه‌های نظامی درمناطق آنان، خلع‌سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تحریک اختلافات داخلی آنان، مصادره اراضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به «روستاهای نمونه» خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنان بود.»

وی، نمونه‌ای از این سیاست را از نحوه برخورد و رفتار رضا‌شاه با ایل بختیاری، حکایت می‌کند.  هر چند، آبراهامیان،‌ احتمال می‌دهد سیاست عشایری رضا‌شاه «با هدف بلندمدت تبدیل امپراتوری کثیر‌الملّه به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط نزدیک داشت.» اما به نظر نمی‌رسد، «قلع و قمع» قبایل و نابودی کامل یک ایل ـ و پایمال کردن همه حقوق فردی و اجتماعی جمعیت کثیری از مملکت ـ ملازم با ایجاد «دولتی یکپارچه» باشد.

به علاوه، رفتار و عملکرد وی، با چنین اندیشه‌ای، منافات داشته است. او و مشاورانش، نه درک درستی از نظام زندگی و معیشت عشایر داشتند؛ و نه علاقه‌ای نشان می‌دادند. بر همین اساس بوده، که بدون کوچکترین تمهیدی برای زندگی عشایر، تنها «سرکوب» آنان عملی شده است.

«اسکندر امان‌اللهی» ـ که خود یک فرد عشایری و محقق برجسته‌ای در باب عشایر و ایلات است ـ می‌گوید: ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی بلکه به جهت ظلم و ستم‌های فراوان، و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی بوسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است. مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عشایر می‌دانستندو خودسرانه تصمیمات خود را اجرا می‌کردند

«اسکندر امان‌اللهی» ـ که خود یک فرد عشایری و محقق برجسته‌ای در باب عشایر و ایلات است ـ می‌گوید: ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی بلکه به جهت ظلم و ستم‌های فراوان، و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی بوسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است. مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عشایر می‌دانستندو خودسرانه تصمیمات خود را اجرا می‌کردند...

مطالب «امان‌اللهی»، در واقع نقد گونه‌ای است، بر اظهارنظر خانم «لمبتون» که در کتاب «مالک و زارع در ایران» در باب سیاست عشایری رضاشاه،‌ ابراز داشته است.

«لمبتون» معتقد است: «سیاست عشایری رضاشاه را چون غلط تعبیر و بد اجرا کردند لاجرم تلفاتی سنگین بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از عده آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت بحدی بود که او در آخرین سا‌لهای سلطنت خود مجبور شد این سیاست را تعدیل کند...»

«لمبتون» معتقد است: «سیاست عشایری رضاشاه را چون غلط تعبیر و بد اجرا کردند لاجرم تلفاتی سنگین بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از عده آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت بحدی بود که او در آخرین سالهای سلطنت خود مجبور شد این سیاست را تعدیل کند...»

امان‌اللهی به درستی پاسخ می‌دهد که یا «خانم لمبتون از ظلم و ستم‌هائی که از طرف مأمورین نظامی در حق کوچ‌نشینان به عمل آمده است آگاه نبوده،‌ یا اینکه بنا به موقعیت خاصی نخواسته است حقایق را بنویسد.»

به علاوه، باید توجه داشت که خانم لمبتون، طرفدارانه به سیاست‌های پهلوی اول ـ و دوم ـ نگریسته و نظر داده است. در حالی که‌ اصل «سیاست»های رضاشاه غلط و نادرست بوده؛ نه فقط «اجرا» و «تعبیر» آن «بد و غلط» بوده است.

احتمالاً‌ چنین تعریف و تمجیدهای بی‌دلیل و بی‌پایه‌ای از جانب صاحب‌نظرانی چون خانم لمبتون بوده که محققی نظیر «گاوین همبلی» اظهار می‌دارد: «صاحب‌نظران غربی عموماً به تحسین از اصلاحات رضاشاه پرداخته و تیره‌روزی‌هایی را که او برای عشایر به ارمغان آورد نادیده گرفته‌اند.»

همین نویسنده‌ به صراحت ابراز می‌دارد: «در تاریخ‌ حکومت پهلوی در ایران به سختی می‌توان صفحه‌ای سیاه‌تر از تعقیب و آزار عشایر توسط مزدوران جیره‌خوار رضاشاه یافت.» 

«ویلیام داگلاس» عنوان می‌کند: «هر چه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسئله بسیار مهم را نباید از نظر دور داشت که نحوه اجرای این برنامه بوسیله ارتش رضاشاه بسیار وحشیانه بود.»

سیاست‌های رضاشاه، تقریباً تمام جوانب و زمینه‌های زندگی عشایر را عرصه تهاجم و تخریب و ویرانی قرار داده بود. اسکان اجباری (تخته قاپو و یک‌جانشینی)، تعویض سیاه چادر، خلع‌سلاح، تعویض لباس سنتی و جانشین کردن لباس فرنگی، تبعید اجباری ، حاکمیت محض نظامی،‌اخذ مالیات‌های سنگین و گزاف،‌ اعدام‌های بی‌دلیل دسته‌جمعی و انفرادی عشایر، اختلاف افکنی و تفرقه میان ایلات و عشایر، و استفاده از نیروی جنگی آنان برای سرکوب یکدیگر و... نمونه‌هایی از این سیاست بود.

تقریباً اغلب محققان داخلی و خارجی‌ به تأثیرات بسیار منفی و ویرانگر سیاست عشایری رضاشاه اشارت کرده‌اند. برخی از این محققان خارجی ‌کسانی بوده‌اند که با حضور مستقیم در میان ایلات و عشایر، از نزدیک به مطالعه و مشاهده وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنان پرداخته و اظهارنظر کرده‌اند.

اولیور گارود: روش‌های اتخاذ شده، جهت اسکان ایل، وحشیانه، بیرحمانه و کوته‌بینانه بود... حکومت،‌ شرایط لازم برای تغییریکباره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی (دامداری) به کشاورزی را پیش‌بینی نکرده بود. مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و سازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش یافت

یکی از آن محققان، «اولیور گارود» است که در بحبوحه جنگ جهانی دوم،‌ بیش از یکسال و نیم‌ در میان ایلات جنوب و غرب ایران به مطالعه و تحقیق پرداخته است.

وی در مقاله‌ای راجع به ایل قشقایی به اثرات مخرب و نابود‌کننده تخته قاپو در میان آنان پرداخته است. بنا به گفته «گارود»: «روش‌های اتخاذ شده، جهت اسکان ایل، وحشیانه، بیرحمانه و کوته‌بینانه بود... حکومت،‌ شرایط لازم برای تغییریکباره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی (دامداری) به کشاورزی را پیش‌بینی نکرده بود.

مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و سازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش یافت....»

گارود، می‌افزاید: چشمه‌های روستا در اثر فضولات متعفن، آلوده شده بود و بالنتیجه باعث بیماری‌هایی چون حصبه،‌ اسهال خونی،‌ سینه پهلو، سل و غیره گردید؛ و تلفات جانی و مرگ و میر بسیاری را به دنبال داشت. 

ویلیام داگلاس،‌ در باب اسکان عشایر جنوب ـ از جمله قشقایی‌ها ـ می‌نویسد: در رابطه با تصمیم اسکان عشایر، قشقائیها هم مثل سایر ایلات به زور سرنیزه وادار شدند دست از کوچ‌نشینی برداشته در منطقه معینی مستقر شدند.

فقط در این جا یک سؤال مهم مطرح بود که تحت چه شرایطی؟ و به چه نحو؟... مثلاً بعضی از عشایر قشقائی را مجبور کردند در منطقه گرمسیر خشک و لم‌یزرع خلیج فارس سکنی گزینند.

منطقه‌ای که قادر بود فقط دو سه ماه از سال علوفه دام‌های عشایر را تأمین کند. خود دولت هم به موازات اجرای این برنامه هیچ پروژه‌ای برای ‌آبیاری زمین‌های منطقه‌ای که برای اسکان عشایر تعیین کرده بودند نداشت و نتیجتاً عشایری که دراین گونه مناطق سکنی گزیدند به علت کمبود آب برای آبیاری مزارع و مراتع نه تنها دامهایشان از بین رفتند بلکه خودشان هم تلف شدند.

حتی آنهایی که به مناطق باطلاقی یعنی شالیزارهای برنج خلیج فارس کوچ داده‌ شدند نیز قربانی بیماری مالاریا شدند. گذشته از این‌ها این سئوال هم مطرح بود که این مردم کوچ‌نشین که به زور سرنیزه وادار به سکونت در دهات شده‌اند از زندگی ده‌نشینی چه می‌دانند؟ آنهم زندگی ده‌نشینی که آنها را با انبوهی از کثافات و منجلاب‌های دهکده روبرو می‌ساخت.

دهاتی که چشمه‌های آب آن آلوده به هزاران انگل و میکروب بود. دهاتیکه تیفوئید و حصبه و اسهال خونی شیوع داشت. دهاتیکه آفت تراخم چشم بین روستائیان بیداد می‌کرد و...

البته وضع آنهایی که در مناطق کوهستانیو سردسیر اسکان داده شدند کمی بهتر بود چون معمولاً آب و هوای این مناطق سالم‌تر است ولی عشایر ساکن دراین مناطق هم نمی‌دانستند که خانه‌های خود را در یک منطقه سردسیر ]و برف‌گیر[ به چه ترتیب و چگونه ]و با چه وسیله‌ای[ گرم کنند. چگونه از خود و انبارهای ذخیره مواد غذائی خود حفاظت کنند. چگونه مزارع خود را در یک جامعه ده‌نشین آبیاری نمایند.

آنها اغلب گرفتار انواع بیماری‌های عفونی واگیردار نظیر ذات‌الریه، ذات‌الجنب، دیفتری، سل و سایر بیماریهای ریه و حلق شدند و تعداد زیادی از آنها مردند.

زمستان‌های سخت و یخ‌بندان هم کلیه اغنام و احشام آنها را از بین برد. کما اینکه قبیله «داراشوری»  دره‌شوری در آن سالی که ارتش آنها را مجبور کرد زمستان را هم در همان منطقه کوهستانی سردسیر باقی بمانند، تقریباً 90% اسب‌های خود را از دست دادند... نرخ مرگ و میر مردم ایلات و عشایر در آن برهه از زمان به قدری بالا بود که بسیاری فکر می‌کردند که اگر اوضاع و احوال چند دهه دیگر به همین منوال ادامه پیدا کند به زودی وجود آنها از صفحه روزگار محو خواهد شد. شایان ذکر است که این عشایر برای زنده ماندن چاره‌ای جز مهاجرت و کوچ‌نشینی نداشتند. لذا حاضر بودند که برای اینکه به آنها اجازه مهاجرت داده شود تمام دارائی‌ خود را به افسران ارتش رشوه بدهند و ارتش هم مثل زالو به مردم محروم چسبیده بود. رشوه و باج‌خواهی و گرفتن حق و حساب بصورت مد روز درآمده بود.

خانم «اولن دوشوتن (ماری ترز)»، می‌نویسد: «در سال‌های گذشته،‌ سیاست رضاشاه پهلوی مبنی بر اسکان اجباری ایلات و تضعیف و تفرق آنها، سختی و بینوایی را در پی آورده است. جلو کوچ ایل قشقایی گرفته شد. مسیر کوچ راگشت‌های نظامی مسدود کردند. برخی از طوایف مجبور شدند زمستان را در کوه‌ها بگذرانند و دچار خسارت‌های فراوانی شدند، گوسفندان و اسب‌ها از سرما جان سپردند (طایفه «دره شوری» که در تربیت اسب شهرت دارند، تقریباً تمامی اسب‌هاشان را از دست دادند)

خانم «اولن دوشوتن (ماری ترز)»، می‌نویسد: «در سال‌های گذشته،‌ سیاست رضاشاه پهلوی مبنی بر اسکان اجباری ایلات و تضعیف و تفرق آنها، سختی و بینوایی را در پی آورده است.

جلو کوچ ایل قشقایی گرفته شد. مسیر کوچ راگشت‌های نظامی مسدود کردند. برخی از طوایف مجبور شدند زمستان را در کوه‌ها بگذرانند و دچار خسارت‌های فراوانی شدند، گوسفندان و اسب‌ها از سرما جان سپردند (طایفه «دره شوری» که در تربیت اسب شهرت دارند، تقریباً تمامی اسب‌هاشان را از دست دادند).

برخی از طوایف مجبور شدند تابستان را در مناطق گرم و خشک بگذرانند. افراد ایل که به زندگی آزاد و متحرک و پاکیزگی اردوگاههای متغیر و موقت خو کرده بودند، در اثر تجمع کثافت و خاکروبه در اطراف چادرها و دودزدگی کلبه‌ها، دچار بیماری شدند و میزان امراض به سرعت فزونی یافت.»

«ایوانف» پژوهشگر روسی؛ معتقد است که: «در سال‌های حکومت رضا شاه برای تمام عشایر کوچنده و از جمله قشقایی‌ها دوره بسیار بد و ناگواری بود. در آن سال‌ها مقامات در رابطه با عشایر سیاست مرتجعانه‌ای اعمال می‌داشتند و با زور و فشار آنان را تخته قاپو کرده که منجر به هلاک دسته‌جمعی دام، بیماری و مرگ و میر فراوان در میان کوچ‌نشینان شد.»

«ایوانف» پژوهشگر روسی؛ معتقد است که: «در سال‌های حکومت رضا شاه برای تمام عشایر کوچنده و از جمله قشقایی‌ها دوره بسیار بد و ناگواری بود. در آن سال‌ها مقامات در رابطه با عشایر سیاست مرتجعانه‌ای اعمال می‌داشتند و با زور و فشار آنان را تخته قاپو کرده که منجر به هلاک دسته‌جمعی دام، بیماری و مرگ و میر فراوان در میان کوچ‌نشینان شد.»

وی، راجع به اسکان اجباری ایل قشقایی، به تفصیل می‌نویسد: «... در این میان هیچ اقدامی که موجب انتقال بی‌دردسر کوچ‌نشینان به زندگی اسکان یافته باشد صورت نمی‌گرفت.

لزوم تأمین علوفه برای دام قشقایی‌ها و پناه دادن به آن از سرمای مناطق سردسیر در فصل زمستان در نظر گرفته نمی‌شد. قشقایی‌های تخته قاپو از نظر مسکن، بذر و آلات کشاورزی تأمین نمی‌شدند. عشایر به تابعیت حکومت فرمانداران نظامی درآورده شده بودند که دست به هر گونه تعدّی و خودسری می‌زدند، به باج‌گیری می‌پرداختند و شخصیت کوچ‌نشینان را که پیشتر عملاً از حکام مرکزی مستقل بودند، تحقیر می‌کردند.

تخته قاپو شدگان که فاقد مراتع برای دام بودند، مجبور می‌شدند برای اجازه حرکت حتی در حیطه سکونت خود رشوه‌های سنگین به فرمانداران نظامی و نمایندگانشان بپردازند. در منطقه گرمسیر، قشقایی‌ها اغلب در مکان‌های ناسالم و آلوده به مالاریا ساکن می‌شدند... دود ناشی از اجاق‌ها در ماه‌های زمستان و خفگی هوا در کلبه‌های بی‌پنجره و بی‌تهویه شرایط مساعدی برای ذات‌الریه، سل و دیگر بیماری‌های ریوی فراهم می‌ساخت.

لجن، فضولات و زباله‌هایی که هرگز در اردوگاه‌های کوچ‌نشینان جمع نمی‌شد، اکنون روستاهای قشقایی را آکنده کرده بود و چشمه‌ها را آلوده می‌ساخت. حصبه و اسهال خونی اپیدمی شد، تراخم بیداد می‌کرد، مرگ‌و‌میر کودکان به شدت گسترش یافت.

تعداد زیادی قشقایی نیز از بین رفتند. دام‌هایشان درماه‌های گرم تابستان از نبود علیق تلف می‌شدند. قشقایی‌هایی که در مناطق مرتفع کوهستانی سردسیر اسکان شده بودند، مصالح و تجربه لازمه برای ساختن خانه‌های گرم نداشتند. آنان با کمبود سوخت مواجه بودند.

مهارتی‌ در کارهای آبیاری کشاورزی نیز نداشتند. در زمستان‌های سخت و یخبندان که مراتع چندین ماه پوشیده از برف بودند، قسمت اعظم دام‌هایشان تلف می‌شد. تمام اینها منجر به فقر و نابودی قشقایی‌ها و کاهش جمعیتشان شد و بسیاری از خانواده‌ها برای استخراج نفت شرکت ایران ـ انگلیس به خوزستان رفتند، و بقیه راهی کار در جاده شدند.»

خانم «لمبتون» ـ چنانکه پیشتر آمد ـ به «تلفات سنگین چهارپایان اهلی» عشایر و «فقر و مسکنت» آنان و نیز «کاسته شدن» جمعیت انسانی عشایر؛ در نتیجه سیاست عشایری رضاشاه ـ از جمله تخته قاپو ـ اشارت دارد.

 



نوشته شده توسط dasht room
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

منطقه تاریخی دشت روم

زاگرس گستردیه فخرودورون**دیارش نمونیه پربرف و بارون******دشتروم لنگر گرو سپاه رومی**تاریخه ورق زنیت سی هر ایرونی

منطقه تاریخی دشت روم

دلیل نامگذاری دشتروم
به این دلیل ک در زمان داریوش سوم که جنگ با سپاهیان رومی بود.سپاهیان رومی در دشتی اتراق میکنند ک با اخرین سردار شجاع ایرانی بنام اریو برزن در پیکار بودند وسپاهیان رومی دراین دشت شکست میخورند وازان به بعد به دشت روم معروف شد.واز اثار تاریخی ان تپه طلایی(به زبان محلی تل خرگوشی) و تنگاری (مخفف تنگه اریو برزن)ک در25کیلومتری شهر یاسوج واقع شده است.

بایگانی
نویسندگان

وحشیانه بودن نحوه ی اسکان عشایر

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۵۷ ب.ظ

عشایر رضاخان

ویلیام داگلاس: نحوه اسکان عشایر توسط رضاخان بسیار وحشیانه بود

خبرگزاری تسنیم: قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا می‌گوید: هر چه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسئله بسیار مهم را نباید از نظر دور داشت که نحوه اجرای این برنامه بوسیله ارتش رضاشاه بسیار وحشیانه بود.

احمدشاه قاجار، آخرین پادشاه سلسله قاجاریه که فردی سست‌اراده و بی‌حال و عاشق تفریح و سفر بود؛ در آخرین مسافرت خارجی خویش، تمام اختیارات مملکت را به رضاخان سردار سپه، سپرد.

«ایوانف» محقق روسی، معتقد است که دراین موقع «... قاجارها هیچ‌گونه قدرتی در اختیار نداشته و تمام قدرت حکومت در دست رضاخان بود.»  زیرا، رضاخان، ‌شاه را مجبور کرده بود به خارج از کشور رود و برادر وی را که در تهران، نایب‌السلطنه بود، ناچار کرد «در امور دولت دخالت نکند».

در پی این تغییر و تحولات سیاسی، زمینه‌چینی‌های انگلیسیان، برای به حکومت رساندن رضاخان، سرانجام ثمر داد؛ و کودتای سوم اسفند 1299 ش کابینه جدیدی را سرکار آورد ـ کابینه سیاه.  مهره‌های انتخابی «کابینه سیاه» که قدرت را به دست گرفتند، دو نفر بودند؛ یکی «سیدضیاءالدین طباطبایی» روزنامه‌نگاری جوان،‌ و دیگری رضاخان سردار سپه، نظامی قشون. البته، طولی نکشید که سیدضیاء را کنار گذاشتند و رضاخان را یکه‌تاز میدان کردند.

رضاخان که ظاهراً پله پله مدارج و مراتب نظامی را طی کرده بود،‌ سرانجام به عنوان «وزیر جنگ» و «رئیس الوزرا» برگزیده شد.

وی در سال‌های پس از کودتا‌، تا زمان پادشاهی خویش، شورش‌ها و قیام‌های متعددی را در نقاط مختلف کشور ـ با برخورد‌های خشن نظامی ـ سرکوب و فرو نشاند.

این درگیری‌ها، تقریباً در اکثر نقاط کشور بود؛ در آذربایجان، اردبیل، گیلان، مازندران، خراسان، کردستان، لرستان، کرمانشاه، فارس، خوزستان، بلوچستان و بختیاری.

اگر شورش‌های پیش از پادشاهی رضاشاه ـ که در دوران نابسامانی و ضعف حکومت مرکزی، و انحطاط اواخر قاجاریه ـ پشت سر هم رخ داده، به منافع فردی قیام‌کنندگان و سودای جدا سری و استقلال‌طلبانه برخی از آنها منسوب شود؛ بی‌تردید، مقاومت‌ها و مبارزات ایلات و عشایر، پس از پادشاهی رضاشاه و اعمال سیاست‌های به ظاهر اصلاحی وی، از سر ناچاری و ناگزیری بوده است.

سیاستی که رضاشاه،‌ در قبال ایلات و عشایر ـ که جمعیت کثیری از نفوس مولد مملکت را تشکیل می‌دادند ـ اعمال و اجرا کرد؛ فوق‌العاده خشن،‌ ستمگرانه و بی‌رحمانه بود.

سیاست عشایری رضاشاه،‌ تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می‌رسد، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کاملِ بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است. بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه، نظامیانی ـ همچون او ـ خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع، از هر دشمن غداری، بیرحم‌تر و سنگدل‌تر بودند

در واقع،‌ سیاست عشایری رضاشاه،‌ تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می‌رسد، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کاملِ بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است.

بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه، نظامیانی ـ همچون او ـ خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع، از هر دشمن غداری، بیرحم‌تر و سنگدل‌تر بودند. ذکر نام، نخستین سپهبد ایران، «احمد امیراحمدی»، ملقب به «قصاب لرستان» کافی به نظر می‌رسد.  هر چند، اعمال «سلطان عباس نیکبخت» در ایل قشقایی؛ و «یاور اکرم» و «حاجی‌خان ارمنی» در ایلات بویراحمد و ممسنی، اختلاف زیادی با کارهای امیراحمدی نداشته است.

محمد بهمن بیگی، در اثری که در اوایل حکومت پهلوی دوم، منتشر کرد،‌ می‌نویسد: «دولت رضاشاه با برگزیدن مأمورین رشوه‌خوار و مردم آزار و ایجاد حکومت ستمگر نظامی در میان ایلات،‌ چیزی نگذشت که انزجار مطلق افراد ساده و بدوی ایل را نسبت به خود جلب کرد.

تجاوز، تعدی و فشار و ظلم مأمورین دولت بخصوص در زمان حکومت سروانی به نام عباس (خان نیکبخت ) به اوج شدت رسید، تا آنجا که این افسر ناشایسته و خائن توله سگ‌های خود را برای آنکه بعدها زبان بفهمند با شیر ز‌ن‌های نجیب ایلات می‌پرورید. چند سالی نگذشت که این مظالم طاقت‌فرسا منجر به طغیان قشقائی‌ها در سال 1308 شد.»

قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا در مورد خاطرات خود از ایل قشقایی می‌نویسد: «ما می‌توانیم نظامیان خود را در مقابل تمام این بدبختی‌ها و ظلم و ستم‌ها که به ما وارد کرده‌اند ببخشیم و گذشته‌ها را هم فراموش کنیم اما فقط یک گناه نابخشودنی هست که ما نمی‌توانیم تا ابد آن را فراموش کنیم و از آن بگذریم.»

«ویلیام داگلاس» قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا، که در سال‌های 1328‌ و 1329 از ایران و مناطق عشایری جنوب‌ بازدید کرده است؛ در خاطرات خویش از ایل قشقایی، به نقل از یکی از کلانتران ایل می‌نویسد: «ما می‌توانیم نظامیان خود را در مقابل تمام این بدبختی‌ها و ظلم و ستم‌ها که به ما وارد کرده‌اند ببخشیم و گذشته‌ها را هم فراموش کنیم اما فقط یک گناه نابخشودنی هست که ما نمی‌توانیم تا ابد آن را فراموش کنیم و از آن بگذریم.»

من از او خواهش کردم که این ماجرا را هم برای من تعریف کند و او هم داستان را به شرح زیر بیان کرد: «در دوران سلطنت رضاشاه سروانی بود که در این منطقه خدمت می‌کرد او تعدادی توله سگ اصیل داشت که بر حسب تصادف مادر آنها مرده بود. سروان هر روز صبح سربازانی را به ده می‌فرستاد تا به زور مقدار دو لیتر شیر مادر برای توله‌ سگ‌های او جمع کند.

گفتنی است که جناب سروان شیرگاو یا بز را برای تغذیه توله سگ‌های خود قبول نمی‌کرد و دستور داده بود که سربازان فقط شیر مادر جمع‌آوری کنند. سربازان هم در اجرای دستور سروان نظارت کامل می‌کردند که فریب زنهای قشقائی را نخورند،‌ به این ترتیب بود که سگهای سروان ماههای متوالی شیرمادران بچه‌های ما را می‌خوردند... و این همان چیزی است که ما هیچوقت آنرا فراموش نمی‌کنیم و هرگز آنرا نمی‌بخشیم.»

ایوانف می‌گوید: استبداد عباس خان تا آنجا بود که به درخواست او زنان قشقایی باید به توله سگ‌های عباس‌خان شیر می‌دادند

ایوانف می‌گوید: «استبداد و خودسری عباس‌خان تا بدانجا پیش رفت که به درخواست او زنان قشقایی باید به توله سگ‌های عباس‌خان شیر می‌دادند».

در ایل بویراحمد، نیز یک نظامی، به نام «یاور اکرم» ـ که مدت اندکی حضور یافته ـ «اسبی داشت که معتاد خوردن «جوجه کباب» بود؛ و در هر نقطه‌ای که این مأمور نظامی اقامت می‌گزید، مردم محل موظف به تهیه خوراک اسب او ـ جوجه کباب ـ بودند.

این نظامی مغرور که با مهمان‌نوازی بویراحمدیها روبرو شده بود و اسبش نیز با «جوجه کباب» تیمار می‌شد، بی‌شرمی را به اوج رسانیده با دیده بد به «ضعیفه‌»‌ها نگاه می‌کرد. «میرغلام» سیدجنگجویی از سادات بویراحمد، که در یک آبادی ناظر این برخوردها بود با چند گلوله به زندگی سرگرد پایان داد.»

بهانه‌های متعددی که این مأمور نظامی عنوان می‌نمود، جز برای آزار و اذیت مردم نبود. یک نویسنده بومی، می‌گوید: «وی به منظور ایجاد وحشت بین مردم به هر خانه‌ای که می‌رفت دستور می‌داد که دو دانه مرغ کباب کنند، یکی را به اسبش می‌داد و یکی را هم خودش می‌خورد.

شب‌های زمستان اسبش را به داخل سیاه‌چادر که یگانه مسکن و محل زندگی خانوار عشایری بود جا می‌داد،‌ او از پارس سگ‌ها که بدون اجازه و اراده صاحب‌خانه واق واق می‌کردند عصبانی می‌شد و صاحب‌خانه را به سختی مجازات می‌کرد. از همه این‌ها بدتر به ناموس مردم سوءنظر داشت‌، به همین جهت میرغلام تصمیم گرفت که او را بکشد و زمانی که نظر سوئی نسبت به یکی از زنان ایل داشت با پیش‌بینی قبلی، اهالی او را به محلی که قبلاً میرغلام کمین کرده بود هدایت کردند و میرغلام او را هدف قرار داد و کشت....»

نظامی دیگر، به نام «حاجی‌خان ارمنی» که در حوزه ایلات ممسنی مأمور بود،‌ نیز ستم‌گرانه به هر کار خلافی دست می‌یازید و در تعدی و تجاوز به ناموس و حیثیت مردم منطقه فرو گذار نبود. سرانجام، پس از آنکه آوازه مظالم و مفاسد وی،‌ همه‌گیر شد؛ میرغلام ـ همان جنگ‌جوی مشهور ـ در حوزه ممسنی راه را بر او بست و به قتلش رسانید. بنابر مشهور، میرغلام،‌ آلت تناسلی وی را برید و جهت عبرت سایرین، بر درختی ـ در مسیر راه ـ آویزان کرد. 

به نظر می‌رسد،‌ اجرای سیاست‌های خشن و ظالمانه رضاشاه در قبال عشایر، نیاز به چنین مأموران خشن و ستمگر، داشته است. البته، همین تعدیات بسیار خشن و ظالمانه، موجب طغیان‌های فردی و جمعی مردان عشایر می‌شد.

در میان تحلیل‌های محققان داخلی و خارجی، از سیاست عشایری رضا شاه؛ تحلیل «تقوی مقدم» ـ که خود، زاده و پرورده محیطی عشایری است ـ از همه صائب‌تر و کامل‌تر است.

وی به درستی،‌ بیان می‌کند که: «...دامپروری محور زندگی عشایری بود... و باید دانست که دامپروری مبتنی بر کوچ بوده و بدون کوچ، بقای دامپروری در آن شرایط تاریخی، غیرممکن بوده است.

کوچ برای عشایر امری تفنّنی و تفرجّی نبود، بلکه بخشی از ساختار زندگی و نظام معیشتی آنان محسوب می‌شد. این نظام معیشت نیز معلول و ناشی از شرایط جغرافیای طبیعی کشور بود... بنابراین آنان برای بقای زندگی خود ناگزیر بودند که به تناسب تغییر فصول سال و وضع علوفه و مراتع، به مناطق سردسیر و گرمسیر کوچ کنند.

کوچ‌نشینی اگر چه برای عشایر پر زحمت بود، اما هم در زندگی شرافتمندانه و عزتمندانه خودشان و هم در اقتصاد کشور نقشی مثبت و اساسی داشت.

به علاوه، در زندگی عشایری... تنظیم روابط اجتماعی با سایر قبایل از یک سو و مهاجرت به مناطق سردسیر و گرمسیر و حفاظت از اموال و احشام در برابر تهدید خطر سرقت و جانوران وحشی از سوی دیگر،‌ مستلزم تأمین ابزارهای دفاعی و حفاظتی یعنی اسلحه است.

بنابراین در ساختار زندگی عشایری، اسلحه پیش و بیش از آنکه ابزاری جنگی برای دستیابی به اهداف تجاوزکارانه و تهاجمی باشد،‌ وسیله‌ای تدافعی و حفاظتی و جزو ضروری و نیاز اجتناب‌ناپذیر آن شیوه زندگی است...» 

علاوه بر این، عناصر فرهنگی عشایر، که «آمیزه‌ای متناسب از عناصر مذهبی و ملّی» است؛ «به کالبد زندگی اجتماعی عشایر روح و روان می‌بخشد.»  این عناصر فرهنگی را هر فرد عشایری،‌ از همان اوان کودکی و نوجوانی،‌ در «مکتب‌خانه»‌هایی که «ملایان» محلی،‌ مدرس آن بودند، می‌آموختند.

در میان مواد درسی این مکتب‌خانه‌ها،‌کتاب آسمانی «قرآن کریم» و «شاهنامه» فردوسی، ‌در اولویت قرار داشت. قرآن کریم، نماد اصلی «مذهب» عشایر بود؛ و شاهنامه،‌ نماد «ملیت».

به علاوه،‌ علمای دینی ـ که غالباً سادات محل بودند ـ دیگر کتب مذهبی و دینی،‌ همچون نهج‌البلاغه و ادعیه‌های مذهبی، و نیز احکام و اوراد شرعی و سیره و سنت پیامبر اکرم (ص) و امامان شیعه را به مردم می‌آموختند

«مجموعه این عناصر فرهنگی محتوای روابط اجتماعی جامعه‌ عشایری را تشکیل می‌داد، ]و[ عشایر با این فرهنگ مأنوس بودند و با آن می‌زیستند و به همین سبب آن را همچون جانمایه زندگی خویش پاس می‌داشتند.»

بدین گونه «کوچ،‌ اسلحه و باورهای فرهنگی (مذهب و سنت)،‌ پایه‌های زندگی اجتماعی عشایر را در زمینه‌های اقتصادی، امنیتی و فرهنگی تشکیل می‌داد و طبیعی است هر عاملی که ارکان فوق را تهدید می‌کرد، بنیان زندگی عشایر را به مخاطره می‌انداخت و موجب واکنش آنان می‌شد.»

سیاست عشایری رضاشاه،‌ نیز «بر سه پایه تخته قاپو، خلع‌سلاح و تهاجم فرهنگی استوار شده بود و این سه پایه دقیقاً در تعارض با ارکان سه گانه زندگی عشایر بود.»

بنابراین تقوی مقدم به درستی نتیجه می‌گیرد که: سیاست «تخته قاپو»، مانع «کوچ» عشایر بود؛ و سیاست «خلع‌سلاح»، تنها وسیله دفاعی عشایر را از آنان می‌گرفت؛ و «تهاجم» فرهنگی،‌ «مبانی هویت» عشایر و «زیربنای سجایای انسانی و اخلاقی» آنان را به خطر می‌انداخت. 

«آبراهامیان» سیاست عشایری رضاشاه را ـ پس از سلطنت ـ «ادامه عملیات نظامی پیشین» می‌داند؛ که «با گسترش دادن پاسگاه‌های نظامی درمناطق آنان، خلع‌سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تحریک اختلافات داخلی آنان، مصادره اراضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به «روستاهای نمونه» خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنان بود.» 

«آبراهامیان» سیاست عشایری رضاشاه را ـ پس از سلطنت ـ «ادامه عملیات نظامی پیشین» می‌داند؛ که «با گسترش دادن پاسگاه‌های نظامی درمناطق آنان، خلع‌سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تحریک اختلافات داخلی آنان، مصادره اراضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به «روستاهای نمونه» خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنان بود.»

وی، نمونه‌ای از این سیاست را از نحوه برخورد و رفتار رضا‌شاه با ایل بختیاری، حکایت می‌کند.  هر چند، آبراهامیان،‌ احتمال می‌دهد سیاست عشایری رضا‌شاه «با هدف بلندمدت تبدیل امپراتوری کثیر‌الملّه به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط نزدیک داشت.» اما به نظر نمی‌رسد، «قلع و قمع» قبایل و نابودی کامل یک ایل ـ و پایمال کردن همه حقوق فردی و اجتماعی جمعیت کثیری از مملکت ـ ملازم با ایجاد «دولتی یکپارچه» باشد.

به علاوه، رفتار و عملکرد وی، با چنین اندیشه‌ای، منافات داشته است. او و مشاورانش، نه درک درستی از نظام زندگی و معیشت عشایر داشتند؛ و نه علاقه‌ای نشان می‌دادند. بر همین اساس بوده، که بدون کوچکترین تمهیدی برای زندگی عشایر، تنها «سرکوب» آنان عملی شده است.

«اسکندر امان‌اللهی» ـ که خود یک فرد عشایری و محقق برجسته‌ای در باب عشایر و ایلات است ـ می‌گوید: ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی بلکه به جهت ظلم و ستم‌های فراوان، و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی بوسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است. مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عشایر می‌دانستندو خودسرانه تصمیمات خود را اجرا می‌کردند

«اسکندر امان‌اللهی» ـ که خود یک فرد عشایری و محقق برجسته‌ای در باب عشایر و ایلات است ـ می‌گوید: ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی بلکه به جهت ظلم و ستم‌های فراوان، و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی بوسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است. مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عشایر می‌دانستندو خودسرانه تصمیمات خود را اجرا می‌کردند...

مطالب «امان‌اللهی»، در واقع نقد گونه‌ای است، بر اظهارنظر خانم «لمبتون» که در کتاب «مالک و زارع در ایران» در باب سیاست عشایری رضاشاه،‌ ابراز داشته است.

«لمبتون» معتقد است: «سیاست عشایری رضاشاه را چون غلط تعبیر و بد اجرا کردند لاجرم تلفاتی سنگین بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از عده آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت بحدی بود که او در آخرین سا‌لهای سلطنت خود مجبور شد این سیاست را تعدیل کند...»

«لمبتون» معتقد است: «سیاست عشایری رضاشاه را چون غلط تعبیر و بد اجرا کردند لاجرم تلفاتی سنگین بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از عده آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت بحدی بود که او در آخرین سالهای سلطنت خود مجبور شد این سیاست را تعدیل کند...»

امان‌اللهی به درستی پاسخ می‌دهد که یا «خانم لمبتون از ظلم و ستم‌هائی که از طرف مأمورین نظامی در حق کوچ‌نشینان به عمل آمده است آگاه نبوده،‌ یا اینکه بنا به موقعیت خاصی نخواسته است حقایق را بنویسد.»

به علاوه، باید توجه داشت که خانم لمبتون، طرفدارانه به سیاست‌های پهلوی اول ـ و دوم ـ نگریسته و نظر داده است. در حالی که‌ اصل «سیاست»های رضاشاه غلط و نادرست بوده؛ نه فقط «اجرا» و «تعبیر» آن «بد و غلط» بوده است.

احتمالاً‌ چنین تعریف و تمجیدهای بی‌دلیل و بی‌پایه‌ای از جانب صاحب‌نظرانی چون خانم لمبتون بوده که محققی نظیر «گاوین همبلی» اظهار می‌دارد: «صاحب‌نظران غربی عموماً به تحسین از اصلاحات رضاشاه پرداخته و تیره‌روزی‌هایی را که او برای عشایر به ارمغان آورد نادیده گرفته‌اند.»

همین نویسنده‌ به صراحت ابراز می‌دارد: «در تاریخ‌ حکومت پهلوی در ایران به سختی می‌توان صفحه‌ای سیاه‌تر از تعقیب و آزار عشایر توسط مزدوران جیره‌خوار رضاشاه یافت.» 

«ویلیام داگلاس» عنوان می‌کند: «هر چه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسئله بسیار مهم را نباید از نظر دور داشت که نحوه اجرای این برنامه بوسیله ارتش رضاشاه بسیار وحشیانه بود.»

سیاست‌های رضاشاه، تقریباً تمام جوانب و زمینه‌های زندگی عشایر را عرصه تهاجم و تخریب و ویرانی قرار داده بود. اسکان اجباری (تخته قاپو و یک‌جانشینی)، تعویض سیاه چادر، خلع‌سلاح، تعویض لباس سنتی و جانشین کردن لباس فرنگی، تبعید اجباری ، حاکمیت محض نظامی،‌اخذ مالیات‌های سنگین و گزاف،‌ اعدام‌های بی‌دلیل دسته‌جمعی و انفرادی عشایر، اختلاف افکنی و تفرقه میان ایلات و عشایر، و استفاده از نیروی جنگی آنان برای سرکوب یکدیگر و... نمونه‌هایی از این سیاست بود.

تقریباً اغلب محققان داخلی و خارجی‌ به تأثیرات بسیار منفی و ویرانگر سیاست عشایری رضاشاه اشارت کرده‌اند. برخی از این محققان خارجی ‌کسانی بوده‌اند که با حضور مستقیم در میان ایلات و عشایر، از نزدیک به مطالعه و مشاهده وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنان پرداخته و اظهارنظر کرده‌اند.

اولیور گارود: روش‌های اتخاذ شده، جهت اسکان ایل، وحشیانه، بیرحمانه و کوته‌بینانه بود... حکومت،‌ شرایط لازم برای تغییریکباره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی (دامداری) به کشاورزی را پیش‌بینی نکرده بود. مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و سازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش یافت

یکی از آن محققان، «اولیور گارود» است که در بحبوحه جنگ جهانی دوم،‌ بیش از یکسال و نیم‌ در میان ایلات جنوب و غرب ایران به مطالعه و تحقیق پرداخته است.

وی در مقاله‌ای راجع به ایل قشقایی به اثرات مخرب و نابود‌کننده تخته قاپو در میان آنان پرداخته است. بنا به گفته «گارود»: «روش‌های اتخاذ شده، جهت اسکان ایل، وحشیانه، بیرحمانه و کوته‌بینانه بود... حکومت،‌ شرایط لازم برای تغییریکباره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی (دامداری) به کشاورزی را پیش‌بینی نکرده بود.

مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و سازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش یافت....»

گارود، می‌افزاید: چشمه‌های روستا در اثر فضولات متعفن، آلوده شده بود و بالنتیجه باعث بیماری‌هایی چون حصبه،‌ اسهال خونی،‌ سینه پهلو، سل و غیره گردید؛ و تلفات جانی و مرگ و میر بسیاری را به دنبال داشت. 

ویلیام داگلاس،‌ در باب اسکان عشایر جنوب ـ از جمله قشقایی‌ها ـ می‌نویسد: در رابطه با تصمیم اسکان عشایر، قشقائیها هم مثل سایر ایلات به زور سرنیزه وادار شدند دست از کوچ‌نشینی برداشته در منطقه معینی مستقر شدند.

فقط در این جا یک سؤال مهم مطرح بود که تحت چه شرایطی؟ و به چه نحو؟... مثلاً بعضی از عشایر قشقائی را مجبور کردند در منطقه گرمسیر خشک و لم‌یزرع خلیج فارس سکنی گزینند.

منطقه‌ای که قادر بود فقط دو سه ماه از سال علوفه دام‌های عشایر را تأمین کند. خود دولت هم به موازات اجرای این برنامه هیچ پروژه‌ای برای ‌آبیاری زمین‌های منطقه‌ای که برای اسکان عشایر تعیین کرده بودند نداشت و نتیجتاً عشایری که دراین گونه مناطق سکنی گزیدند به علت کمبود آب برای آبیاری مزارع و مراتع نه تنها دامهایشان از بین رفتند بلکه خودشان هم تلف شدند.

حتی آنهایی که به مناطق باطلاقی یعنی شالیزارهای برنج خلیج فارس کوچ داده‌ شدند نیز قربانی بیماری مالاریا شدند. گذشته از این‌ها این سئوال هم مطرح بود که این مردم کوچ‌نشین که به زور سرنیزه وادار به سکونت در دهات شده‌اند از زندگی ده‌نشینی چه می‌دانند؟ آنهم زندگی ده‌نشینی که آنها را با انبوهی از کثافات و منجلاب‌های دهکده روبرو می‌ساخت.

دهاتی که چشمه‌های آب آن آلوده به هزاران انگل و میکروب بود. دهاتیکه تیفوئید و حصبه و اسهال خونی شیوع داشت. دهاتیکه آفت تراخم چشم بین روستائیان بیداد می‌کرد و...

البته وضع آنهایی که در مناطق کوهستانیو سردسیر اسکان داده شدند کمی بهتر بود چون معمولاً آب و هوای این مناطق سالم‌تر است ولی عشایر ساکن دراین مناطق هم نمی‌دانستند که خانه‌های خود را در یک منطقه سردسیر ]و برف‌گیر[ به چه ترتیب و چگونه ]و با چه وسیله‌ای[ گرم کنند. چگونه از خود و انبارهای ذخیره مواد غذائی خود حفاظت کنند. چگونه مزارع خود را در یک جامعه ده‌نشین آبیاری نمایند.

آنها اغلب گرفتار انواع بیماری‌های عفونی واگیردار نظیر ذات‌الریه، ذات‌الجنب، دیفتری، سل و سایر بیماریهای ریه و حلق شدند و تعداد زیادی از آنها مردند.

زمستان‌های سخت و یخ‌بندان هم کلیه اغنام و احشام آنها را از بین برد. کما اینکه قبیله «داراشوری»  دره‌شوری در آن سالی که ارتش آنها را مجبور کرد زمستان را هم در همان منطقه کوهستانی سردسیر باقی بمانند، تقریباً 90% اسب‌های خود را از دست دادند... نرخ مرگ و میر مردم ایلات و عشایر در آن برهه از زمان به قدری بالا بود که بسیاری فکر می‌کردند که اگر اوضاع و احوال چند دهه دیگر به همین منوال ادامه پیدا کند به زودی وجود آنها از صفحه روزگار محو خواهد شد. شایان ذکر است که این عشایر برای زنده ماندن چاره‌ای جز مهاجرت و کوچ‌نشینی نداشتند. لذا حاضر بودند که برای اینکه به آنها اجازه مهاجرت داده شود تمام دارائی‌ خود را به افسران ارتش رشوه بدهند و ارتش هم مثل زالو به مردم محروم چسبیده بود. رشوه و باج‌خواهی و گرفتن حق و حساب بصورت مد روز درآمده بود.

خانم «اولن دوشوتن (ماری ترز)»، می‌نویسد: «در سال‌های گذشته،‌ سیاست رضاشاه پهلوی مبنی بر اسکان اجباری ایلات و تضعیف و تفرق آنها، سختی و بینوایی را در پی آورده است. جلو کوچ ایل قشقایی گرفته شد. مسیر کوچ راگشت‌های نظامی مسدود کردند. برخی از طوایف مجبور شدند زمستان را در کوه‌ها بگذرانند و دچار خسارت‌های فراوانی شدند، گوسفندان و اسب‌ها از سرما جان سپردند (طایفه «دره شوری» که در تربیت اسب شهرت دارند، تقریباً تمامی اسب‌هاشان را از دست دادند)

خانم «اولن دوشوتن (ماری ترز)»، می‌نویسد: «در سال‌های گذشته،‌ سیاست رضاشاه پهلوی مبنی بر اسکان اجباری ایلات و تضعیف و تفرق آنها، سختی و بینوایی را در پی آورده است.

جلو کوچ ایل قشقایی گرفته شد. مسیر کوچ راگشت‌های نظامی مسدود کردند. برخی از طوایف مجبور شدند زمستان را در کوه‌ها بگذرانند و دچار خسارت‌های فراوانی شدند، گوسفندان و اسب‌ها از سرما جان سپردند (طایفه «دره شوری» که در تربیت اسب شهرت دارند، تقریباً تمامی اسب‌هاشان را از دست دادند).

برخی از طوایف مجبور شدند تابستان را در مناطق گرم و خشک بگذرانند. افراد ایل که به زندگی آزاد و متحرک و پاکیزگی اردوگاههای متغیر و موقت خو کرده بودند، در اثر تجمع کثافت و خاکروبه در اطراف چادرها و دودزدگی کلبه‌ها، دچار بیماری شدند و میزان امراض به سرعت فزونی یافت.»

«ایوانف» پژوهشگر روسی؛ معتقد است که: «در سال‌های حکومت رضا شاه برای تمام عشایر کوچنده و از جمله قشقایی‌ها دوره بسیار بد و ناگواری بود. در آن سال‌ها مقامات در رابطه با عشایر سیاست مرتجعانه‌ای اعمال می‌داشتند و با زور و فشار آنان را تخته قاپو کرده که منجر به هلاک دسته‌جمعی دام، بیماری و مرگ و میر فراوان در میان کوچ‌نشینان شد.»

«ایوانف» پژوهشگر روسی؛ معتقد است که: «در سال‌های حکومت رضا شاه برای تمام عشایر کوچنده و از جمله قشقایی‌ها دوره بسیار بد و ناگواری بود. در آن سال‌ها مقامات در رابطه با عشایر سیاست مرتجعانه‌ای اعمال می‌داشتند و با زور و فشار آنان را تخته قاپو کرده که منجر به هلاک دسته‌جمعی دام، بیماری و مرگ و میر فراوان در میان کوچ‌نشینان شد.»

وی، راجع به اسکان اجباری ایل قشقایی، به تفصیل می‌نویسد: «... در این میان هیچ اقدامی که موجب انتقال بی‌دردسر کوچ‌نشینان به زندگی اسکان یافته باشد صورت نمی‌گرفت.

لزوم تأمین علوفه برای دام قشقایی‌ها و پناه دادن به آن از سرمای مناطق سردسیر در فصل زمستان در نظر گرفته نمی‌شد. قشقایی‌های تخته قاپو از نظر مسکن، بذر و آلات کشاورزی تأمین نمی‌شدند. عشایر به تابعیت حکومت فرمانداران نظامی درآورده شده بودند که دست به هر گونه تعدّی و خودسری می‌زدند، به باج‌گیری می‌پرداختند و شخصیت کوچ‌نشینان را که پیشتر عملاً از حکام مرکزی مستقل بودند، تحقیر می‌کردند.

تخته قاپو شدگان که فاقد مراتع برای دام بودند، مجبور می‌شدند برای اجازه حرکت حتی در حیطه سکونت خود رشوه‌های سنگین به فرمانداران نظامی و نمایندگانشان بپردازند. در منطقه گرمسیر، قشقایی‌ها اغلب در مکان‌های ناسالم و آلوده به مالاریا ساکن می‌شدند... دود ناشی از اجاق‌ها در ماه‌های زمستان و خفگی هوا در کلبه‌های بی‌پنجره و بی‌تهویه شرایط مساعدی برای ذات‌الریه، سل و دیگر بیماری‌های ریوی فراهم می‌ساخت.

لجن، فضولات و زباله‌هایی که هرگز در اردوگاه‌های کوچ‌نشینان جمع نمی‌شد، اکنون روستاهای قشقایی را آکنده کرده بود و چشمه‌ها را آلوده می‌ساخت. حصبه و اسهال خونی اپیدمی شد، تراخم بیداد می‌کرد، مرگ‌و‌میر کودکان به شدت گسترش یافت.

تعداد زیادی قشقایی نیز از بین رفتند. دام‌هایشان درماه‌های گرم تابستان از نبود علیق تلف می‌شدند. قشقایی‌هایی که در مناطق مرتفع کوهستانی سردسیر اسکان شده بودند، مصالح و تجربه لازمه برای ساختن خانه‌های گرم نداشتند. آنان با کمبود سوخت مواجه بودند.

مهارتی‌ در کارهای آبیاری کشاورزی نیز نداشتند. در زمستان‌های سخت و یخبندان که مراتع چندین ماه پوشیده از برف بودند، قسمت اعظم دام‌هایشان تلف می‌شد. تمام اینها منجر به فقر و نابودی قشقایی‌ها و کاهش جمعیتشان شد و بسیاری از خانواده‌ها برای استخراج نفت شرکت ایران ـ انگلیس به خوزستان رفتند، و بقیه راهی کار در جاده شدند.»

خانم «لمبتون» ـ چنانکه پیشتر آمد ـ به «تلفات سنگین چهارپایان اهلی» عشایر و «فقر و مسکنت» آنان و نیز «کاسته شدن» جمعیت انسانی عشایر؛ در نتیجه سیاست عشایری رضاشاه ـ از جمله تخته قاپو ـ اشارت دارد.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی