شعر
دشتروم آن خطه سرسبز یاسوج است وییلاقی،که در شرق و جنوب شهر یاسوج است وایلاتی.
عشایرزاده ها خود زاده این دشت زیبایند.عشایر زاده ام من.
سیه چادر سرای دشترومیها،عطوفت،انس،همکاری ، شجاعت،یا سلحشوری،همه می جوشد از این خطه زیبای ایلاتی.
کجا گویم؟ چه گویم؟چون حکایتهای سنگین است.
بهار خطه ما سبز و رضوانی،کبوترها همه مشغول در سازند و همخوانی،شقایق گشته مهمانی،هوایش برف وبارانی.
سکوت خسته کوهش قراری بر سفیران است وکوهش جای گام مانده بر جا از دلیران است واین سر لوحه ای از مرز دارا ن تمام خاک ایران است.
شنیدی دشترومیها به تیمور راه را بستند که تا فرزند تیمور از پدر نگرفته ننشستند.
شنیدی دشترومیها به مقدونی چنان کردندکه تا آخر زمان یادش به تاریخ جاودان مانده.
کدام تاریخ؟
به تاریخ بویراحمد
شنیدی انگلیسی ها ،زمانی رو به ما کردند، به دست این عشایرزاده ها از خاک بیرون شد .
شنیدی شاه ملعون طبق خصلتهای ننگینش زمانی باهواپیما به خاک دشترومیها اَتشباران بر پا کرد ولی مردان این سامان صبورو با صبوریشان به او گفتند ما مردان تاریخیم.
زمانی ارمنی ها بود و گه سرهنگ شیبانی.
زمانی باسکندرها،گهی تیمور گورکانی
خدا داند چه تاریخی به این سامان گذر کرده.خدا داند چه مردانی به تاریخش اثر کرده.